شب یلدا
خوشمل مامان امشب دومین شب یلدائی که پیش مایی پارسال شب یلدا ٨ روزت بوداون روزا خیلی گریه میکردی آخه نی نی کوچولو بودی اما مامان طاقت نداشت هر وقت گریه می کردی مامانم باهات گریه میکردیه شب عمه جون زنگید که می یایم آنیسا رو ببینیم منم خوشحال شدم آخه تو اولین نوه خونواده بابا جونی اونا هم خیلی دوست دارن منم از اینکه اونا با تو خوشحالن لذت می برم از شانس بد تو اون شب روی هرچی گریه رو سفید کردی تو گریه من هم دنبال تو گریهمادر جونی و مامان پری و عمه ها هم به نوبت هی تو رو بغل میکردن و هر کسی به نوبه خودش و بر اساس تجربش میخواست تو رو ساکت کنه تو ساکت نشدی بماند گریه هات دو برابر شد خلاصه من با اون حال خرابم درد جای عملم چشمای گریونم بغلت کردم آوردمت تو اتاق خودت همه هم دنبال ما رو به مادر جونی گفتم شما برین بیرون من ساکتش میکنم اونا رفتن بیرون تو آروم شدی و خوابیدیوقتی اومدم بیرون دیدم مامان پری باهام قهر کرده ازش عذر خواهی کردم مثل اینکه فایده ای نداشت یه چند روزی باهام قهر بود تا اینکه شب یلدا شد تو پیش مادر جونی موندی من و بابائی رفتیم مامان بخیه هاش و کشید یه لباس ناز صورتی برات خریدیم بابائی گفت بریم خونشون تا ادامه پیدا نکنه با اینکه از نظر روحی نیاز داشتم درک بشم اما بازم یه بی خیال گفتم و اومدیم لباس خوشمل تنت کردم و رفتیم اونجاپدر جون از دیدنت خیلی خوشحال شد مامان پری هم یه مدتی طول کشید اما خلاصه باهام آشتی کردو اولین شب یلدات خونه پدر جون گذشت البته دومیشم اونجا میگذره با این تفاوت که مامان پری با من قهر نیست و همه چی خوبه مامانی هم خوشحال قشنگم مادر جونی خیلی واست زحمت کشیده پارسال این موقع ما سه ماه تموم تا عید رفتیم خونه مادر جونی تا تو یه خورده بزرگتر بشی آخه مامانی تنها از پست بر نمی یومد و البته از پایا ن ١ ماهگیتم باید برمیگشتم سر کار مادر جون خیلی زحمتت و کشید با اینکه بد اخلاق بودی با عشق تمام وقتش و صرف تو میکرد و هیج جا نمیرفت امیدوارم وقتی بزرگ شدی بتونی یه کوچولو زحماتش و جبران کنی راستی بند نافتم شب یلدا افتاد