anisaanisa، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

خاطره شماره 1

1390/9/30 10:10
نویسنده : مامان آنیسا
402 بازدید
اشتراک گذاری

d'ohخاطره شماره یک مربوط به بدنیا اومدنت اول اینکه شما تو ماه محرم به دنیا اومدی دو روز مونده بود به تاسوعا و عاشورا که مامان وقت دکتر داشت رفتم پیش خانوم دکتراونم گفت چون می خوای سزارین کنی میتونی روزش و خودت انتخاب کنی تا بعد از تعطیلات هم می تونی بمونی confusedولی مامانی خیلی بی تاب دیدنت بود به خاطر همین گفتم قبل تعطیلات می خوام نی نیم به دنیا بیاد که میشد فردای همون روزhypnotized زودی اومدم خونه پدر جون و به بابائی هم زنگیدم و گفتم بابائی اداره بود خلاصه اینکه به همه یه شوک از نو خوبش وارد شد که جوجه ای که قرار بود چند روز دیگه بیاد حالا فردا صبح میخواد بیاد batting eyelashesبگذریم که واسه فراهم شدن مقدماتش چه داستانی شد که واست تعریف نمیکنمd'ohمن و بابائی و مادر جونی  و عمه جون (عمه جون بزرگ )و البته شما ساعت 4 صبح رفتیم کلینیک تو رامسر و شما ساعت30/7 صبح روز دوشنبه به دنیا اومدیbig hugقشنگترین لحظه زندگیم زمانی بود که وقتی به هوش اومدم دیدم داری حسابی گریه میکنی و جیغ میزنی و همه میگفتن از وقتی که بدنیا اومدی همش داری گریه میکنی تو بغل عمه جون بودی اوردت پیش من وقتی صورتم و چسبوندم به صورتت آروم آروم شدی و خوابیدی و این قشنگ ترین لحظه زندگی من بود و فهمیدم که مامان یه دختر خوشمل خوشمل شدم هوار تا عاشقتم قدم رو چشم مامان و بابا گذاشتی نفسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)