بعد از مهد کودک
قند عسلم امروز داشتم همش به این فکر میکردم که چقدر بعد از رفتن به مهد تغییر کردی .
روز اولی که بردمت مهد تو جمع بچه ها که قرار میگرفتی فوری میومدی پشتم کز میکردی و دوباره میرفتی
داشتی کتاب میخوندی که یکی از دوستات اومد از دستت کشید تو هم فوری اومدی پیش منو ازم کمک
خواستی خیلی نگرانت بودم که چرا نمیتونی از حق خودت دفاع کنی.اما الان تو جمع مثل یه سرگروه رفتار
میکنی اسباب بازی ور میداری و پیش همه بچه ها میری و بازی میکنی.این هارو روزا اول سال که کارم کمتر
بود میومدم از دوربین مهد نگات می کردم .ظهر هم دنبالت میام باید تو حیاط بازی کنی تو صف واسه
سرسره که وایسادی دو دستی سرسره رو میگیری که کسی جات و نگیره بعضی وقتا هم جای یکی
دیگرو میگیری که این کار خوبی نیست وروجکم .شش دنگ حواست به وسیله هات وقتی میام دنبالت اول
کیفت و
از خاله رویا میگیری بعدش میای .دیروز تو لیوانت واست آب ریخت داشتی میخوردی من اومدم دنبالت فوری
رفتی به خاله گفتی درشم بده.یه چیز دیگه هم این که تو باید تو گروه زیر سه سال باشی اما هیچ علاقه ای
به اون کلاس و بچه هاش نشون نمیدادی همش میخواستی از اونجا فرار کنی و بری کلاس بغلی که مال
بچه های چهار سال به بالا بود خلاصه هم موفق شدی با رضایت من رفتی تو کلاسی که کوچکترین
عضوش خودتی البته این واست بد نشد چون مربیا کلی حواسشون بهت هست .
وقتی پارک هم که میریم همش دنبال پسر بچه های بزرگ که دارن فوتبال بازی می کنن میری.
نفسم زود بزرگ شدن خوب نیست از کوچیکیت لذت ببر عمرم.
نفسم یه وقتهایی که خسته ام یا اینکه دلم گرفته بهت میگم نانا یکی بلند بلند بخند تو هم بلند و به زور
میخندی و کلی مامان سر کیف میاد و حالش خوب میشه.
هر وقت که مامان رو تخت دراز بکشم فوری میای پیشم میگی مامانی اشتل من جااااااااااااانم
ملیضی سما خولدی (سرما خوردی) قلص خولدی تمام غم و غصه هام از یادم میره و خدا رو به خاطر
داشتنت شکر میکنم . عاشقتم نفسم
برای نقطه:نقطه عزیزم دیگه نیستی من و ببخش میدونم میفهمی