اسباب کشی...
عشق مامان یه مدت نتونستم واست بنویسمآخه می خواستیم خونمون و عوض کنیم و مامان سرش شلوغ قابل توجه شما خونمون و به خاطر شیطنتهای شما عوض کردیم چون دیگه بزرگ شدی و میخواستی باز ی کنی آتیش بسوزونی این خونه واست کوچیک بود هی میخوردی به درو دیوارما هم یه خونه خوشمل بزرگتر گرفتیممن و بابائی هم که دوروز تعطیلی بیشتر نداشتیم عزممون و جزم کردیم درعرض دو روز تمام کارارو انجام دادیمو رفتیم خونه جدیداینجا خونمون بزرگتره تازه دریا هم بهمون خیلی نزدیکه این دوروز تو همش خونه پدر جون بودی و حسابی با شیطنت و جیغ بنفشروی همه رو سفید کردی بیچاره عمه جون هر بازی که بلد بود همه جور ادا و اطوار واست در آورد تا ساکت نگهت داره از دالی موشه بگیر تا... که هیچ فایده ای نداشتقربونت برم که شیطنت و جیغاتم عشقهوقتی شب من و بابائی اومدیم دنبالت اصلا" بهمون نگاه نکردی و باهامون قهر بودیالبته واسه مامان عادی بود هر وقت یه مدت طولانی تنهات بزارم همینجوری میشی اما تو ماشین مامان وبوس کردی و باهام آشتی کردیعزیزم مامان دوست نداره هیچ وقت تنهات بزاره بعضی وقتا مجبور میشم عزیز دلم این و بدون من و بابائی خیلی عاشقتیم