anisaanisa، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

مهد کودک

1392/10/8 8:00
نویسنده : مامان آنیسا
953 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقمقربونت بشم عزیزم الان که دارم واست مینویسم کلی دلم برات تنگ شده زنگ زدم صدای

قشنگت و شنیدم الووو سنین  خوبیقربون حرف زدنت برم عزیز دلم

 نفسم مامان تصمیم گرفته از بهار ببرتت مهد کودک قربونت برم که از الان بهت میگم میای بریم مهد کودک

کلی ذوق میکنیاین چند روز مامان کارش این بود که تموم مهد کودکای شهرو با بابائی

بگردیم تا من بتونم برات بهترین مهد و انتخاب کنم انقد از مربیا سوالای جورواجور میپرسم بیچاره

ها کلافه میشنخوب عزیزم اونا باید حساب کار دستشون بیاد من نفسم و دست هر کسی

نمیدمخیلی دنبال مهد کودکی  گشتم که  امن باشه و کف سالنش ضربه گیر داشته باشه که

خدارو شکر تونستم پیدا کنم ازروی راه پله هاش و تمام اتاقا حتی تو آشپزخونه هم که

  بچه ها نمیرن ضربه گیر داشت

کفش کاملا" نرم و اسفنجی بود تو اتاق بازی حتی دور دیواراش هم گذاشته بودن کلی هم از این نظر

خیالم راحت شداز مهدت بخوام برات بگم یه خونه ویلائی بزرگه ورودیش یه حیاط خوشکل داره با

وسائل بازی که واسه بچه های بزرگتر یه سالن بزرگ داره واسه بازی کوچیکترا که تاب های کوچولو

یه عالمه صندلی واسه نشتناستخر توپ یه اتاقم اتاق تلوزیون که واستون کارتون میزارن

یه اتاقم مخصوص دو ساله هاست که شما باید اونجا باشی همه دو ساله ها با همن که شما ١٠

نفر هستین و دو تا هم مربی دارین شما آزاد نیستین که تو همه اتاقا برین تو اتاق خودتون

براتون کتاب میخونن آهنگ میزارن نقاشی میکشین بعدش با مربیتون میرین تو اتاق بازی من خیالم راحت

که تنهاتون نمیزارناز این ماه قرار هفته ای سه روز با مامان جون بری روزی دو ساعت باهاشون

باشی مامان جونم اونجا پیشت میمونه که هم خیالمون راحت شه هم مامان جون همه چیز و اونجا

زیر نظر بگیره هم اینکه شما کاملا به اونجا عادت کنی بعد از تعطیلات عید دیگه هر روز میری

عزیز دلم مامان سعی کرد بهترین مهد و واست پیدا کنه. تو همه چیز مائی مامان و  بابا بهترین

چیزارو واست میخوان و سعی میکنیم حتما"برات انجام بدیم میدونم در مورد مهد هم باهامون 

همکاری میکنی چون بچه هارو دوست داری مامان تصمیم داشت یک سال دیگه بزارتت مهد اما

شرایطی پیش اومد که مجبور شدم  زودتر ببرمت اما خیالم راحت که مامان جون هست و میتونه این

سه ماه باهات بیادتا عادت کنی.عزیز دلم تو این دو سال مامان جون عمه جونا خیلی برات زحمت

کشیدن تا بزرگ بشی امیدوارم وقتی بزرگ شدی یادت بمونه و قدر همشو ن وبدونی

اما دیگه از عید مامان جون راهش دور میشه خونش و عوض میکنه و غیر از این به خاطر کمر درد

شدیدی که داره دلم نمیاد اذیتش کنم با اینکه خودش راضی نیست و میگه میام. عمه جونی ها هم

 همیشه نگه داشتنت و ازت مراقبت کردن اما همیشه که نمیشه مزاحمشون بشیم حالا که بزرگتر

شدی دیگه کم کم باید مستقل بشی عزیزکم

خدارو شکر میکنم واسه داشتن دختر عزیزم که تمام سلولای تنم لبریز از عشقشه

خدارو شکر میکنم بخاطر داشتن همسری که هیچ وقت از محبتش بهم کم نشد

 

خداروشکر میکنم به خاطر خدای مهربونم که هیچ وقت تنهام نزاشت همش برام نشونه گزاشت

خدا جونم دوست دارم هیچ وقت تنهامون نزار

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)