حکایت من و بی خوابی تو...
شب که میشه با هزار سلام و صلوات مقدمات خوابت و فراهم میکنم که اگه خدا بخواد خوب بخوابی و من فلک زده ام یه دو ساعت راحت بخوابممی برمت حموم شیر گرم بهت میدم دندونات و میشورم خوشمل خوشمل میخوابونمت خونه هم میشه عین خونه ارواح از دیوار صدا در میاد از من و بابات صدا در نمیادبه بابائی میگم یعنی میشه امشب خوب بخوابه میگه دعا میکنم خوب بخوابهدو ساعت که می خوابی شروع می کنی نقی می زنی منم پیش پیش پستونک بوس دوباره خوابدو ساعت دیگه گریه کوتاه پیش پیش پستونک آب بوسبار سوم پیش پیش گریه با عصبانیت پستونک پرتش میکنی مامان بیچاره بگرده تا صبح شاید پیداش کنهآب پس میزنی شیر میخوریخدا رو شکر این روال اگه خیلی دختر خوبی باشی تا صبح ادامه داره اگه مثل چند شب پیش کلا" بیخواب باشی که ساعت ٢٠/٤ صبح بیدار میشی تا ٣٠/٦ انگشت تو چشم مامان میکنی موهام و میکشی صبح که مامانت درب و داغون میخواد بره سر کارشما میخوابیمنم میرم سر کاربخوابی نخوابی مامان و با با عاشقتن حالا خوب بخوابی بهتر دیگهصبح به بابائی میگم دعات کار نکرد